«زمین دوباره کروی میشود
و بر کرانهی رودخانه پهلو میگیرد
و با شفقت شفافی به ماهی بلور مینگرد»
شاعر، در نقش یک راوی، مدام چهره عوض میکند و در تاریخ سیر میکند. حرکت در طول و عرض، رکن اساسی این سیر و سلوک است اما در تمام این گذار، نوعی دلباختگی و نگرانی را با خود حمل میکند: «توفانهایم را در نی فوت میکنم، نالهای در ارابهی مردگان»
انگار که زمین را میخواهد دگرگون کند، اشیاء را مدام جابهجا میکند، به هر نقطهای سر میکشد، در چگونگی وجود کنکاش کرده، عنصرهای روشنگر را کشف میکند و به شکلی خلاق بهکار میبرد. بهجای آنکه شعر تنها رونوشتی از تصویر باشد، به آفرینش تصویرهای تازه میپردازد و احساس ناشی از غلیان جهان و انسان را به شکل فراگیرتر نشان میدهد. از زیباییهای معقول و سنتی فراتر رفته، تجربههای تازه پیش دیدگان مخاطب میگسترد. او در انتقال چیزی سعی دارد که انتقال آن با زبان روز مره ممکن نیست. پس طغیان میکند و شعر همچون جادویی جلوه میکند و این هنر اوست؛ زیرا چیزهایی را به ادراک درمیآورد که مستقیم قابل درک نیستند.
متن شعر به زمان وابسته نیست، بلکه از آن فراتر رفته و بیشتر بر خود متن و بر حضور سخن شخص شاعر تکیه دارد. به همین دلیل، عمق مییابد و به جستوجوی رابطههایی تازه میپردازد. در این جستوجو، اسطورهها را نیز به حضور طلبیده، مخاطب را دعوت میکند تا پای به شعر جهانشمول او گذاشته، همسفر با او جهانی عینی را تجربه کند و در جغرافیای شعر او به بازآفرینی متن بپردازد».